آدمها وامانده در راه شناخت هویت خود، عروسک ها را ساختند.
عروسک های زیبا.فقط زیبا.
بعد ربات ها را ساختند. ربات های قدرتمند، ربات های شگفت انگیز.
حالا انسان انگار که هنوز خودش را درک نمیکند بین عروسک بودن و ربات بودن مانده است.
زیبای تو خالی باشد؟ یا یک ماشین سرد و منطقی؟
آدم به خودی خود تعریفی ندارد. باید چیز دیگری شد.
آهنگهای خاصی گوش میکرد. حالش با بقیه فرق داشت. و آنقدر زیبا بود که نگاهش را هیچکس فراموش نمیکند. تا وقتی که رفت برای تبدیل شدن. به چیزی جز آنچه بود. به چیزی کامل تر شاید.
و من زبانم قاصر از گفتن.چیزی برای گفتن نداشتم جز اینکه:
شنیده ام عزم سفر کرده ای
هوای دلدار دگر کرده ای
مهر مرا ز سر بدر کرده ای
تو رو بخدا اگه میشه تنها نرو
اونجا که میری نمی دونم کجاست
زمین شادی یا جای غماست
خاک غریبه هست یا که آشناست
بگذر ازین سفر تو بی من نرو
به راه دور نری تو افسرده شی
رنج سفر نبینی آزرده شی
گلی می ترسم که تو پژمرده شی
تو رو بخدا اگه میشه تنها نرو
بگذر ازین سفر تو بی ما نرو
درباره این سایت